
درآغوش سکوت🫂✨️ قسمت دوم
عنوان:درآغوش سکوت
قسمت دوم:تاریکی در درون
سلام سلام 👋
اومدیم با قسمت دوم رمان جذاب در آغوش سکوت🫂✨️
عنوان: "در آغوش سکوت"
قسمت دوم: تاریکی در درون
سلام سلام 👋
اومدیم با قسمت دوم رمان جذاب در آغوش سکوت🫂✨️
رها به آرامی گوشی را روی میز گذاشت. نگاهش به نور کمرنگ مهتاب که از پنجره به داخل میتابید، خیره ماند. این نور، تنها چیزی بود که به شبهای تاریکش اندکی آرامش میبخشید. اما آیا این آرامش واقعی بود یا تنها خیالی برای فرار از حقیقت؟
او به سمت پنجره رفت و پرده را کمی کنار زد. بیرون، خیابانها خالی و بیصدا بودند. گاهی صدای زوزهی باد یا پارس سگی دوردست، سکوت را میشکست.
فکری به ذهنش خطور کرد: "آیا همه همینقدر تنها هستند؟ یا فقط من این حس را دارم؟"
او دیگر تحمل این همه فشار را نداشت. زندگیاش مانند کوهی از رازها و ترسها روی شانههایش سنگینی میکرد. اما آراد همیشه میگفت که هیچ چیزی تا ابد پنهان نمیماند.
رها روی تخت نشست و دفترچهی کوچکش را از کشوی میز بیرون آورد. این دفترچه تنها همراه واقعیاش بود، جایی که همه چیز را به آن میگفت؛ چیزهایی که حتی به آراد هم نمیتوانست بگوید.
او صفحهای جدید باز کرد و شروع به نوشتن کرد:
"امشب هم مثل هر شب، صدایم در گلویم خفه شده. چیزی هست که در من میخواهد فریاد بزند، اما نمیتواند. انگار درونم قفل شده. آراد میگوید که سکوت آرامش است، اما این سکوت مرا میکشد. چرا نمیتوانم این دیوارها را بشکنم؟"
رها نوشتن را متوقف کرد و قلم را پایین گذاشت. اشکهایش آرام از گونههایش جاری شدند. برای او، هر کلمهای که مینوشت، مانند زخمی بود که باز میشد.
ناگهان تلفن دوباره زنگ زد. رها به سمت گوشی رفت. شمارهی ناشناسی روی صفحه ظاهر شد. او مردد گوشی را برداشت.
"سلام، رها." صدای غریبهای به گوشش رسید. صدایی که هرگز پیش از این نشنیده بود.
رها با تردید پاسخ داد: "بله؟ شما کی هستید؟"
صدای مردانه، آرام و مرموز بود: "کسی که میخواهد تو را از این سکوت بیرون بیاورد."
این بود قسمت دوم فعلا 👋🪐