درآغوش سکوت🫂✨️قسمت سوم

Narges Narges Narges · 1403/10/28 17:48 · خواندن 2 دقیقه

عنوان: "در آغوش سکوت"

قسمت سوم: صدای ناشناس

بفرما اینم قسمت سوم رمان جذابمون🫂✨️🌌

رها با دستان لرزان گوشی را محکم‌تر گرفت. صدای آن مرد هنوز در گوشش پیچیده بود.

عنوان: "در آغوش سکوت"

قسمت سوم: صدای ناشناس

بفرما اینم قسمت سوم رمان جذابمون🫂✨️🌌

رها با دستان لرزان گوشی را محکم‌تر گرفت. صدای آن مرد هنوز در گوشش پیچیده بود. قلبش تندتر می‌زد، اما سعی کرد آرام باشد.

"منظورتون چیه؟ شما کی هستید؟" صدایش آرام اما پر از اضطراب بود.

مرد ناشناس مکثی کرد و با لحنی سرد گفت: "گاهی اوقات، ما در سکوت چیزهایی را می‌بینیم که در میان شلوغی گم می‌شوند. تو هم آن‌ها را دیده‌ای، نه؟"

رها نفسش را حبس کرد. این مرد از چه چیزی صحبت می‌کرد؟ آیا او حقیقتاً چیزی درباره زندگی او می‌دانست یا فقط بازی می‌کرد؟

"شما از کجا منو می‌شناسید؟" رها تلاش کرد صدایش محکم باشد.

مرد با خنده‌ای کوتاه گفت: "شاید ما مدت‌هاست که با هم آشنا هستیم، فقط تو هنوز به یاد نمی‌آوری."

رها به سرعت از پشت پنجره به بیرون نگاه کرد. خیابان همچنان ساکت و خالی بود، اما انگار چیزی در این سکوت تغییر کرده بود. حس می‌کرد که زیر نگاه کسی است، هرچند هیچ‌کس در آنجا نبود.

"چه می‌خواهید؟ چرا با من تماس گرفتید؟"

مرد با لحنی جدی‌تر ادامه داد: "می‌خواهم کمک کنم. اما تو باید اول آماده باشی که حقیقت را ببینی. آماده‌ای؟"

رها سکوت کرد. حقیقت؟ چه حقیقتی؟ ذهنش پر از سوال شده بود. آیا این تماس چیزی با گذشته‌اش ارتباط داشت؟ یا شاید با آن حس خفه‌کننده‌ای که همیشه با او بود؟

مرد دوباره پرسید: "رها، آماده‌ای با سایه‌ها روبه‌رو شوی؟"

رها که دیگر نمی‌توانست این مکالمه را تحمل کند، گوشی را قطع کرد. اما آرامش بازنگشت. صدای مرد همچنان در ذهنش تکرار می‌شد. "آماده‌ای با سایه‌ها روبه‌رو شوی؟"

دفترچه‌اش را برداشت و دوباره شروع به نوشتن کرد:

"یک نفر چیزی می‌داند. شاید چیزی که حتی خودم از آن بی‌خبرم. آیا باید دنبالش کنم؟ یا بهتر است این سایه‌ها را نادیده بگیرم؟"

او نمی‌دانست چه باید بکند. اما یک چیز قطعی بود؛ این تماس آرامش مصنوعی زندگی‌اش را کاملاً به هم ریخته بود.


اینم از قسمت سوم فعلا✨️👋